دو شب پیش فیلم راپسودی بوهمی  که به زبان فارسی میشه حماسه کولی را دیدم.

من که نپسندیدمش. دلیلشو میگم. ولی این فیلم چند جایزه مهم گرفته.

فیلم درباره زندگینامه یک خواننده راک معروف بود. فردی به نام 《فردی مرکوری》 که پدرش ایرانی و مادرش هندی بود. پدرش زردتشتی بود.

استایل خاصی داشت. بیشترین چیزی که به چشم میخورد دندانهای فک بالاییش بود که اونو از همه متمایز میکرد.

مثل اینکه تو موسیقی غرب و سبک راک ، راک اند رول و حتی بیتس هم معروف و مشهور بوده و گروهش به نام کویین بسیار گروه معروفی بود.

برای منی که از ادبیات و فرهنگ و موسیقی جامعه غربی از جمله انگلستان سردرنمیارم و نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم به نظرم فیلم خوبی نبود.

با سلیقه من اصلا جور نبود. مخصوصا خود شخصیت فردی مرکوری!!

غرب اگر تو خیلی چیزها مثلا علم و دانش و . از ماها جلو هست و بهتر هستن ولی چند نکته بسیار منفی از نظر من دارن.

یکی   ه . م . ج . ن . س . گ . ر . ا .ی . ی  و دیگری روابط بسیار باز و بی قیدشون و خود سبک خوندنشون که اغلب حس خشن بودن به آدم میده.

حالا سبک کلاسیک خوبه. مخصوصا بی کلامهاش. ولی راک و جاز و این چیزها من متنفرم.

خلاصه بخاطر اینهاش بدم اومد.

و من معتقدم هیچ چیزی به لحاظ کمیت و کیفیت به پای اشعار شاعران ایرانی نمیرسه که در کمترین کلمات بیشترین معانی رو میرسونن. یک بیت شعر از شاعران معروف ما اندازه کل ابیات یک کار موسیقی اونها حرف برای گفتن داره.

ریتم اشعار شاعران ما و خود ابزارآلات موسیقی اصیل ایرانی دلنشینه.

صداشون لطیف و روح نوازن. آرامشبخشن. مثل پیانوی اونا.

ولی خب من چون تو جامعه اونها بزرگ نشدم ، از ادبیات و موسیقی و حتی فرهنگ جامعه شون باخبر نیستم تنها در همین حد میتونم نظر بدم که بگم :

من نمی پسندم.

شاید یکی دیگه ببینه خوشش بیاد.


و اما فیلم رستگاری در شاوشنگ :

مثال امروز که حالم اصلا خوب نبود چه روحی چه جسمی ، وقتی حسهای منفی و ناامیدی بهم حمله ور شدن ، وقتی حال ندارم حتی غذا بخورم و انگیزه ای برای هیچ کاری ندارم ،

نمیدونم چی میشه که یهو تصمیم میگیرم دوش بگیرم و بعد با نون و پنیری خودمو سیر کنم و چون میل به غذا نداشتم خواستم با دیدن فیلمی سرگرم خوردن بشم.

اینکه میان این همه فیلمی که خریدم چطور امروز بدون دانستن درباره این فیلم اونو انتخاب کردم برای دیدن ، خیلی جالب و عجیبه!

من هیچی درباره اش نمیدونستم خیلی یهویی اونو پلی کردم.

و چه به موقع چنین کاری کردم.

فیلم از نظر من خیلی خوب بود. بیش از خیلی.

چقد امید را در من زنده کرد. اگر تا قبل دیدن فیلم سردرد داشتم و کسل بودم ، بعدش این حالات رو نداشتم. در حین دیدن فیلم تونستم خوب بخورم.

خود فیلم چقد منو بفکر فرو برد.

هوش و ذکاوت اندی مورفین. اینکه جایی مثل زندان رو تحمل که میکنه هیچ به حالتی تغییرش میده که همه از بودن در کنارش حس لذت بکنن.

به خیلیها درس خوندن یاد داد. کتابخونه برای زندان درست کرد و ترغیبشون کرد به خوندن کتاب. براشون موسیقی پخش کرد.

از امید باهاشون حرف زد. از اینکه وقتی از اینجا برن چطور زندگی کنن. در حالیکه همه ی اونها محکوم به حبس ابد بودن. مگر اینکه بخاطر خوب بودنشون تخفیف بهشون بخوره.

چند سکانس فیلم و دیالوگهاش برام جذاب بود.

وقتی پیرمرد مسئول کتابخونه آزاد شد تازه انگار رفت تو زندان. از آزادیش خوشحال که نشد هیچ ، حس پوچی بهش دست داد و خودکشی کرد!

عادت کردن به یه مکان ببینید چقدر تاثیر داره ولو زندان باشه!

یا سکانسی که اندی دیگه ناامید شد از تبرئه شدنش و به رد گفت باید انتخاب کنیم که یا زندگی کنیم و یا با مرگ روبرو بشیم.


یا اونجا که گفت امید چیز خوبیه. کسی نمیتونه اونو ازمون بگیره.

و اندی از روز اول حبسش داشت برنامه میریخت برای نجات خودش و چه هوشمندانه اینکار رو کرد ولی چقدر هم صبور بود. بعد 20 سال تونست فرار کنه.

فیلم قشنگی بود. حس خوب آزادی بعد سالها اسارت ، حس نابی بود.

امید.

زندگی.

بودن و تلاش کردن.

برای من خیلی خوب بود. چون سراسر ناامیدی بودم و با دیدنش کمی حالم خوب شد. اونم خیلی اتفاقی.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی و اجرای دکوراسیون داخلی در تهران Ian ورزشی مدرسه ی با نشاط طراحی وب سایت و تواید محتوا کرانه ی آبی متر مربای کاج!